صورت مساله
§ روز سه شنبه بیست و پنجم دسامبر 2012 ، خبرگزاری ها اعلام کردند که پیش نویس قانون اساسی مصر ، در رفراندوم محمد مورسی رئیس جمهوری شبکه ی مخوف اخوان المسلمین ، رای آورد و با 63.8 در صد ، به تاریخ خونین جامه ی مصر تحمیل شد . مخالفان ، بی درنگ مدعی شدند که تقلب شده است، اما برخورداری اخوان المسلمین و حزب نور از « اعداد » تیره فکر انسانی در مصر ، به ما می گوید که واقعیت همین است و باید واقعیت و چرائی آن را شناخت و ذهن را بیهوده سرگردانِ تقلب نکرد. انگ های نامرتبط با واقعیت ، عموما وقت تاریخ و جامعه را تلف می کنند، و مانع روشن شدن دلیل و زمینه و روند تاریخ می شوند . برای روشن شدن واقعیت 64 در صدی ، باید زمینه های پیدایش ، روند رشد ، رابطه ها ، تجربه ها و تاریخ واقعی شبکه ی مخوف اخوان المسلمین را در شرایط اواخر قرن نوزدهم و دهه های نخستین قرن بیستم ، تا سه شنبه 25 دسامبر 2012 در نظر داشت تا به تفاوت « بهار » و « خزان » پی برد .
§ روز یکشنبه بیست و چهارم ژوئن 2012 ، رئیس کمیسیون نظارت بر انتخابات مصر ، به اطلاع مردم مصر رساند که تیره فکران ، جامعه ای را با خود به اعماق چاه تاریک اخوان کشاندند و اخوان المسلمین در قله ی قدرت سیاسی مصر قرار گرفت . محمد مورسی رئیس سیاسی مصر شد .
§ بیست و هشتم دسامبر2012 ، در گرما گرم تنش های تونس و ابتکار عمل اسلامیست ها در طرح رخنه کردن در صفوف مردم برای کسب قدرت سیاسی ، آتشی که غربی ها اسمش را « بهار عربی » و اسلامیست های حاکم بر ایران اسمش را « بیداری اسلامی » گذاشتند ، در مصر هم در گرفت . مصر زادگاه پان اسلامیسم و مرکز تاسیس اخوان المسلمین بود و این آتش می توانست در آن ابعاد وسیع تری داشته باشد .
§ در تظاهرات میلیونی قاهره و سوئز و اسکندریه و سایر شهرهای بزرگ مصر، از همان آغاز ، اخوانی ها حضوری شاخص داشتند و دوربین های حساس بین المللی ، مثل دوربین فرستنده های سی ان ان و الجزیره ، روی نماز جماعت آن ها و حجاب زنان شان متمرکز می شد . اخوانی ها با حسنی مبارک مشکل جدی داشتند و گاهی دادگاه های مبارک برای آنان ، سر و صدای بین المللی راه می انداخت ، اما ظاهرا مبارک حریف اخوانی ها نمی شد . اخوانی ها هم نمی توانستند ، یا نمی خواستند مبارک را تمام عیار زمین بزنند و برای نخستین بار و در نخستین کشور ، از سایه در آیند و قدرت سیاسی را خود به دست بگیرند . شاید در خیلی از کشورها ، پان اسلامیست ها این زمینه را در داخل و در رابطه را با اربابان جهانی داشتند که رسما قدرت سیاسی را مال خود کنند ، اما می بینیم که حاضر نبودند ، و اساسا به صلاح شان نبود که خطر کنند، در مصر ولی سیاست دیگری به کار آمد .
§ بخش های مختلف جامعه ، اعم از بخش کارگری و کارمندی در زمینه های مختلف ، با حکومت حسنی مبارک مشکل جدی داشتند . بخصوص بخش های کارگری که از زمان ناصر نظم اجتماعی خود را در اتحادیه ها پیدا کرده بودند ، از میزان حقوق و قراردادهای کار و سایر مزایای کارگران ناراضی بودند . بخش های آموزشی و خدماتی و رسانه ای هم مشکلات مشابهی داشتند . مساله این بود که هم امینت دولتی در همه ی بخش های اجتماعی نفوذ داشت ، هم شبکه ی پر جمعیت و سازمان یافته ی اخوان المسلمین . بنابراین ، طرف دوم باید راه را برای خروج باز می کرد و با توده همراه می شد و درسازمان دهی نقش پیدا می کرد . در وقایع پس از ژانویه 2011 ، اخوان المسلمین که اکثریت را در اختیار داشت ، از میدان تحریر گرفته تا میدان های اسکندریه و سوئز ، دوش به دوش و اغلب حتی جلوتر و مسلط تر از نیروهای ملی ، چپ و اتحادیه های کارگری ، فرهنگی و سایر نهادهای دموکراتیک اجتماعی ، در سازماندهی از بالا و در میدان ، نقش داشت . زمانی که پلیس و نیروی امنیتی حسنی مبارک عملا از پا در آمدند ، تسلط اخوان المسلمین بر میدان عمل گسترده تر شد . در این مرحله ، اخوانی ها صلاح نمی دیدند که در مذاکره از بالا ، دست به گرفتن امتیاز و سازش بزنند .
§ زمانی که حسنی مبارک به تنگ آمد و به عنوان فرمانده کل قوا از ارتش خواست تا به شهرها بیاید ، سخنگوی اخوان المسلمین بی درنگ موافقت کرد. توده ها متحیر ماندند ، اما پذیرش چشم و گوش بسته ی نیروهای یک بعدی اخوان المسلمین ، جائی برای ابراز شگفتی باقی نگذاشت .
§ با طرح اخوان المسلمین ، از تانک ها و نفربرهای نظامی استقبال شد .
§ پس از آن که سرانجام مبارک از پا در آمد ، اخوان المسلمین و سلفیه ئی ها – که برادران تنی یکدیگرند – انتخابات مجلس ملی را پذیرفتند و نیروهای مرتبط با جریان های کارگری و آموزشی و کارمندی و دانشگاهی را ، در میدان تنها گذاشتند. شکاف از همان نوامبر 2011 خودش را نشان داد تا نوامبر 2012 که اخوانی ها تبدیل شدند به قدرت سیاسی و علنا در مقابل مردمی قرار گرفتند که در تمام دو سال گذشته در میدان ها بودند و از 22 نوامبر 2012 و صدور فرمان های محمد مورسی رئیس جمهوری اخوان المسلمین ، این حضور پررنگ تر از همیشه شد . حالا دیگر اخوان المسلمینی ها از میدان تحریر به کاخ ریاست جمهوری نقل مکان پیدا کرده بودند و مردمی که تا چندماه پس از ژانویه 2011 با آن ها در صفوف مشترک بودند ، رفته بودند زیر چک و لگد اراذل و اوباش موسوم به ملیشیای اخوان المسلمین که در واقع برادر دو قلوی همان بسیج و سپاه آخوندهای حاکم بر ایران است .
§ قدرت و فشار مردم در روزهای آخر نوامبر و دو هفته ی اول دسامبر 2012 ، چندان بود که این بار محمد مورسی « رئیس جمهوری اخوان المسلمین » آژان خبر کرد . محمد مورسی از ارتش خواست تا دوباره به شهر بیاید و دور کاخ ریاست جمهوری دیواری از تانک و نفربر بسازد و به دستگیری و زدن مردم که مدت کوتاهی قطع شده بود ، دوش به دوش پلیس و نیروی امنیتی و ملیشیای اخوان ادامه بدهد .
§ مردم ، اعم از کارگران و معلمان و دانشگاهیان ، در خیابان ها بودند و کسانی که خود را اپوزیسیون دوره ی جدید می نامیدند ، از بالا در حال مذاکره . اخوان المسلمین تا رسیدن به این مرحله که باید برای مردم آژان خبر می کرد ، فرماندهان ارتش را جا به جا کرد و در حالی که نفوذ گسترده ای در ارتش حسنی مبارک داشت ، در آغاز کسب قدرت سیاسی بی درنگ موقعیت های کلیدی و حساس تازه ای را به اعضا و هواداران ارتشی خود داد تا مبادا در روز قابل پیش بینی – که پنجشنبه ششم دسامبر 2012 باشد – فالانژهای موسوم به ملیشیای اخوان المسلمین ، در مقابل مردم تنها بمانند . ارتش آمد تا تعداد کشته ها و زخمی ها و بندی ها را بالاتر ببرد و به طور جدی برای وارد شدن به دوره ای دیگر از سرکوبی مردم ، از آنان نسق بگیرد .
§ فشار مردم موثر نیفتاد . رهبران آمریکائی اپوزیسیون که خود را جبهه ی نجات ملی نامیدند ، حریف اخوان المسلمین آمریکائی و رئیس جمهوری آمریکائی اخوانی ها نشدند .گماشتگان به رقابت افتادند. مردم به قتل رسیدند و گماشتگان غربی ، این بار با ادعای دموکراسی و انقلابی گری ، به تخت نشستند . اربابان کاخ سفید ، صرف نظر از ابراز نگرانی های ظاهری ، با این جا به جائی موافق بودند . محصول مشترک بریتانیا و ایالات متحده ، پس از هشتاد و اندی سال ، در قله ی قدرت سیاسی قرار گرفته بود و بنا نبود ضد آمریکائی و ضد غربی و ضد اسرائیلی از کار در آید . در تائید این روند ، مارک تونر سخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده ، در جریان انتخاب ریاست جمهوری مصر، آخرین امضای کاخ سفید را پای کارنامه انگلیسی – آمریکائی بودن اخوان المسلمین گذاشته بود و گفته بود : « ایالات متحده به توسعه رابطه خود با سازمان اخوان المسلمین ادامه می دهد ، زیرا این سازمان ، در میان سازمان های دیگر ، صلح دوست ! است و متعهد به اصول دموکراسی ! و مخالف خشونت است ! ... »
جیمس کلپر مدیر اطلاعات ملی ایالات متحده هم ، مفهوم صریح سخنگوی وزارت خارجه دولت باراک اوباما را تائید کرد که : « ... شعبه مصری اخوان المسلمین اساسا بخش سکولار جمعیت را که از خشونت احتراز می کنند نمایندگی می کند . اخوان المسلمین فقط به اهداف اجتماعی توجه دارد و خواهان توسعه نظام سیاسی با روش دموکراتیک ! است ... » سیدعلی خامنه ای « رهبر عظیم الشان ! » حکومت « ضد امریکائی ! » حاکم بر ایران هم ، در تائید علنی سخنگویان آمریکائی و سخنگوی اخوان المسلمین خانم عاسم که این شبکه را در مصاحبه اش با تلویزیون الجزایره «حامل واقعی دموکراسی ! » معرفی کرده بود ، روز چهار شنبه 28 دسامبر2011 در نشست «مسئولان دیپلماسی نظام »، گفته بود : « ... مصر انورسادات ، مصر حسنی مبارک ، مصری که به شاه پناه داده بود ، امروز در اختیار مردمی است که شعار الله اکبر می دهند ، نماز جماعت می خوانند و حکومت اسلامی را مطرح می کنند . قدرت و استحکام ، یعنی این . آزادی یعنی این ...»
دموکراسی حکومت اسلامی
پرسسش اساسی این است که آیا شبکه ی مخوف اخوان المسلمین می تواند بنا به جوهر تفکر ، مبداء پیدایش و پیشینه ی خود در کشورهای عربی ، و عموما مسلمان نشین ، حامل دموکراسی مورد ادعای خود باشد؟ و آیا محصول مشترک پان اسلامیسم سیدجمال الدین اسدآبادی، محمد عبدو ، حسن ال بنا ، سعید رمضان و فوجی دیگر از آنان از درون جامعه ی اسلامی، و سرویس های اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده از بیرون ، می تواند رابطه ای منطقی با مفهومی به نام دموکراسی داشته باشد؟
اگر این واقعیت را بپذیریم که زاویه ی فرار از واقعیت و پناهگاه نظری ، اما فریبکارانه ی اسلامیست ها ، تکیه بر ترکیبی غیر متعارف به نام « دموکراسی اسلامی! » است تا خود را همراه با کاروان « تمدن غربی ! » جا بزنند ، ناگزیر می شویم به هنگام طرح مسائل و نکته های مربوط به « دموکراسی » مورد ادعای قدرت غالب ، نگاهی بیندازیم به مباحث و مسائلی که حتی امروزه روز در مورد مفهوم و مصداق « دموکراسی » وجود دارد. در این صورت ، در حالی که روشنفکرترین جریان های درونی جوامع زیر سلطه ی قدرت غالب براین باورند که حتی در جامعه ی معروف به رفاه و مراکز اساسی ی کاروان موسوم به تمدن ، «دموکراسی» وجود ندارد ، و در فقدان این مضمون ، سرآسیمه از ضرورت دموکراسی به مثابه درمان سرمایه داری می نویسند و می گویند و اساسا پرداختن به عدم وجود دموکراسی در عمل ، موضوع روز این جریان های روشنفکری در هسته های بورژواری حاکم بر بخش اعظمی از جهان است ، اسلامیست های حاکم برایران و عجالتا مصر و اندونزی و جوامع مشابه اسلامی ، سعی می کنند ملت های زیر سلطه ی خود را در این مورد دچار نوعی اشتغال ذهنی کنند که فاصله اش با عبدویت « اسلامی » ، در ادبیات خود آنان « اظهر من الشمس » است. واقعیت این است که در تاریک ترین زوایای فکری و ذهنی جهان ، سخن از چراغ و نورافکن برزبان راندن ؛ حالا با هر ادبیات و هر شیوه ی بیانی که باشد ، جزفریب دادن توده های تیره روزفکری ، معنی دیگری نمی تواند داشته باشد.
به هر صورت ، جدیدترین ابزار فریبکاران اسلامی که در هر کشوری ، بنا به شرایط موجود آن کشور مورد مصرف پیدا می کند ، « دموکراسی » ، و در صورت تنگ آمدن قافیه ، «دموکراسی اسلامی » است .
مورد مصرف « دموکراسی » را در ایران سید محمد خاتمی در نخستین دوره ی ریاست جمهوری خود پیدا کرد . در سال 1376 ، شدت فشارهای دولتی بر مردم به حدی بالا گرفته بود که حکومت اسلامی ، لابد بنا به گزارش های اطلاعاتی خود ، دریافته بود که آن حد از انقباض، امکان انفجار اجتماعی را بالا برده است .
محمد خاتمی باید بازی را ربط می داد به جوانان و آزادی مورد مطالبه ی آنان و بعد هم ، به صورت مستقیم ، دموکراسی . اما در نخستین مرحله ، به کار بردن لفظ « دموکراسی » ، برای اصلاح طلب ساخت بیت رهبری ، باعث دردسر شد، چرا که علنا نفی « فرمایشات ! » « امام خمینی» بود.
خمینی درست یک ماه پس از قیام ضد سلطنتی ، یا به قول آندره مالرو در کتاب « امید»، « انقلابی که هرگز اتفاق نیفتاد » ، در دیدار با دانش آموزان و فرهنگیان ، که برای « زیارت امام » به قم رفته بودند ، گفته بود : «... به آن هائی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهید . این ها با اسلام مخالف اند . این ملت قیام نکرده اند که مملکت شان دموکراسی باشد. ما قلم های مسموم آن هائی را که توصیف از ملیت و دموکراسی و این ها می کنند ، می شکنیم ...» و در پیام سیزده ماده ای نوروز 1359 ، خطاب به « آنهائی که از دموکراسی حرف می زنند » گفته بود : « ... اکثر ضربات مهلکی که به این جامعه خورده است اکثرا [ از] همین گروه روشنفکران دانشگاه رفته است ...»
سید محمد خاتمی می خواست با ربط دادن بازی « اصلاح طلبی » به جوانان « دانشگاه رفته» و انگشت گذاشتن روی « دموکراسی » مورد مطالبه ی « روشنفکران و جوانان دانشگاه رفته » ، خروج از بحران را محتمل کند ، اما لابد به فکرش نرسیده بود که حتی « بیان » ظاهری این مفهوم غیر محتمل در حاکمیت اسلام سیاسی هم ، عملا نفی « فرمایشات امام » خواهد بود . پس با درنگی چند ماهه ، خود را سرآسیمه تصحیح کرد که منظورش « دموکراسی اسلامی ! » است . به هر صورت ، با « اسلامی » یا بی « اسلامی » ، آن جامه با تنش مناسبتی نداشت و آنقدر یقه ی قبا پشت گردنش را زد تا سرانجام ، و قضا را در روز وداع ، در سالن دانشگاه تهران به دانشجویان که واقعیت ها را می گفتند ، رسما تشر زد که اگر زبان در کام نکشند ، آژان خبر خواهد کرد ! حالا تشرهای سنتی و تیغ کشی های هشت سال « دموکراسی اسلامی » او که آخرش با مشارکت مشتی مشنگ در داخل و خارج به رنگ سبز در آمد، پیشکش جلادان . خمینی سال ها پیش از آن ( اول مرداد ماه 1358 در دیدار با اعضای نهضت رادیکال ایران ) ، صورت حساب مردم را ، بدون بند بازی از نوع اصلاح طلبان سبز و سیاه ایرانی و محمد مورسی و اخوان المسلمین مصری ، گذاشته بود روی میز که « ... به این روشنفکران هشدار می دهم که اگر از فضولی دست برندارند ، دهن شان را خرد می کنیم . ما هر چه می کشیم از این طبقه است که ادعا می کند روشنفکریم و حقوقدانیم و دموکراتیم ... » بنابراین ، سرگرم کردن مردم به حرکات و مباحث مربوط به عوام فریبی های خاتمی و میر حسین موسوی و چوب بست های آن ها در آن طرف آب و این طرف آب ، جز پامال کردن واقعیت و تلف کردن وقت جامعه ، چیزی نبود. همان گونه که تائید کردن جنگ احتمالی و «مثبت » قلمداد کردن تحریم ها با هدف خوش رقصی برای اربابان امپریالیست ، چیزی جزخیانت آشکار به مردم ایران از طریق معاملات سودآور و پامال کردن واقعیت ها در جهت حفظ تامین منافع فردی و گروهی نیست .
و ، باری .
« دموکراسی » ی مورد ادعای اخوان المسلمین که اغلب بدون پسوند « اسلامی » و به ندرت همراه با آن به کار می رود ، عجالتا شرکت علنی در دو مرحله از جنایات آشکار « بهارعربی !» به قول غربی ها و « بیداری اسلامی ! » به قول اسلامیست های حاکم بر ایران ، در مصر است و، محض نمونه ، به خیابان ریختن 130 هزار پلیس و 120 هزار سرباز برای « حفظ نظم ! » در جریان رفراندوم . و این حرکت « دموکراتیک ! » که محمد مورسی رئیس جمهوری حزب « آزادی و عدالت » متعلق به شبکه ی جهانی اخوان المسلمین ، و اساسا جریان مخوف اخوان المسلمین به عنوان جانشین عجالتا مقتدر رئیس جمهوری مقتدر ، اما مخلوع مصر حسنی مبارک ، پیش نویس قانون اساسی جدید مصر را تائید کرده اند و چون چنین کرده اند ، پس مردم باید تبعیت کنند ، مخالفانش باید به وسیله ی پلیس و نیروهای امنیتی و ارتش و ملیشیای اخوان المسلمین لت و پار شوند و به قتل برسند و بندی شوند ، یا آن که از « اراذل و اوباش ! » گری دست بردارند و بروند مودبانه و با زبان خوش به آن قانون اساسی رای بدهند . این ، یعنی دموکراسی ، و اگر کم آورد ، نوبت به « دموکراسی اسلامی » از جنس و نوعی می رسد که مردم ایران در 34 سال گذشته باتون ها و پنجه بکس ها و چماق ها و شلاق ها و کابل هایش را در خیابان ها و زندان ها خورده اند ، یا در گذرها حلق آویز شده اند و در زندان ها پای جوخه های اعدام رفته اند.
آیا همان خلاء هولناکی که 34 سال است در ایران به وجود آمده ، در مصر نیز به وجود خواهد آمد ؟ و آیا بر مردم مصرِ جمال عبدالناصر ، همان خواهد رفت که بر مردم ایرانِ محمد مصدق رفته است ؟
تنها زمان تنفس و بختک اخوان
یک سال پیش از کودتای آمریکائی – انگلیسی علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق ، گروه موسوم به « افسران آزاد مصر» بساط سلطنت ملک فاروق را برچید ، اما بختک اخوان المسلمین را مثل سایه به همراه داشت . این اتفاق در دوره ای افتاد که جنگ سرد میان ایالات متحده و اتحاد جماهیرشوروی رو به اوج بود و در تاثیر عوارض پس از جنگ دوم جهانی و بحران های ناشی از شرایط اقتصادی ، جهان عرب ؛ از مراکش بگیرید تا عراق ، دچار انجماد سیاسی بود ، اما زمینه های گرایش به چپ ، می رفت تا از شیعیان ، همان گونه که در غرب از مسیحیان ، نیرو بگیرد.
مراکش ، الجزیره و تونس ، مستعمره ی فرانسه بودند ، کویت ، قطر ، بحرین ، شیخ نشین های حاشیه ی جنوبی خلیج فارس ؛ که بعدها امارات متحده عربی نامیده شدند ، عمان و یمن ، مستعمره بریتانیا . عراق ، اردن ، عربستان سعودی ( و ایران به عنوان کشوری غیر عربی در منطقه ) ، پادشاهی بودند که شاهان شان جملگی گماشتگان لندن بودند .
در این زمان ، مصر که پادشاهش ملک فاروق از بدنام ترین و فاسدترین شاهان بود ، مرکز سیاسی و اقتصادی جهان عرب شناخته می شد . مصر ، از تجاوزها و تاخت و تازهای جهان گشایانه اسلامی به این سو، هرگز روی خوش استقلال را به خود ندیده بود. در همه ی این دوران ها ، یا زیر استیلای خلفای بغداد بود ، یا در چنگ خلفای فاطمی ، یا در دست عثمانی ها، و در زمان تاسیس اخوان المسلمین در 1928 ، از مستعمرات بریتانیا به فرمانداری لرد کرامر . پادشاهی فاروق هم که به دست « افسران آزاد مصری » سرنگون شد ، علنا گماشته ی لندن بود که واشینگتن هم سهم عمده خود را داشت ، چرا که کانال سوئز ، حیاتی ترین آب راه منطقه بود .
اگر چه ایالات متحده و بریتانیا توانسته بودند در سال 1953 گربه را دم حجله بکشند و تمایلات آزادیخواهانه ی منطقه را با برانداختن مصدق و بازگردندان محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، در مهار بگیرند، اما یک سال بعد ، جمال عبدالناصر که ظاهرا به عنوان معاون ژنرال نجیب ، اما عملا در موقع فرماندهی کاریسماتیک کودتا عمل می کرد ، با استفاده از تمایلات انقلابی ارتش ، رعد و برقی برتن خسته وفرسوده ی جهان عرب زد و حاکمیت را تمام عیار به دست گرفت .
ناصر که جهان عرب را به هیجان در آورده بود و در واقع به مثابه تداوم منطقی و تاریخی محمد مصدق و شکوفائی و مقاومت منطقه در مقابل استعمار گران عمل می کرد، از همان سال 1954 توانست از طریق فرستادگان ویژه و صدای قدرتمند رادیو صدای عرب از قاهره ، جهان عرب را تحت تاثیر شخصیت پرنفوذ خود قرار دهد و رهبری جنبش های استقلال طلبانه ی خاور میانه عربی را به دست بگیرد.
از سال 1956 تا 1958 ، ندای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه ناصر، لبنان و اردن و عراق را در نوردید و موجب شورش هائی شد که نتیجه اش سقوط پادشاهی عراق بود. وحدت سوریه و مصر در جمهوری متحد عرب هم از نتایج حرکت آزادیبخش او بود که دوام نداشت ، اما شور و نشاط سیاسی قابل تاملی از خود به جا گذاشت . انقلاب الجزایر نیز از حمایت سیاسی و مادی قاهره برخوردار شد که نتیجه اش استقلال این کشور در سال 1962 بود . در همان سال، یمن که تحت تاثیر ناصر بود، در دفاع از او ماشه را علیه عربستان سعودی چکاند که در نتیجه اش پادشاهی سعودی ها که کشوری را به عنوان هدیه ی ! استعمارگران انگلیسی به نام خود کرده بودند، اخوان المسلمین را که ناصر اراده کرده بود تیشه به ریشه شان بزند ، در خود پناه داد و آنان را به ثروت های افسانه ای رساند تا در دوره ی انورسادات ، به مصر برشان گرداند و به صورت زنجیری بر پای آزادیخواهان مصری درشان آورد . حتی در اواخر سال 1969 ؛ یک سال پیش از مرگ جمال عبدالناصر ، شاه لیبی با حرکت افسران لیبیائی به فرماندهی سرهنگ معمر قذافی سرنگون شد و نظامیان وفادار به ناصر ، رژیم دست راستی سودان را برکنار کردند
به هر صورت ، وقایع سیاسی – اجتماعی مصرِ پس از کودتای 1952 و نفوذ جمال عبدالناصر را در تاریخی که بنا به واقعیت های ملموس در شرایط جنگ سرد و پس از آن رقم خورده است، به هر زبان ، با هر قلم و از هر زاویه ای که در دهه های اخیر نوشته باشند ، در هر صحنه ، هر مرحله و هر تنش و واقعه ای ، سایه ی شوم اخوان المسلمین که پس از تاسیس در سال 1928 و اساسا پایه ریزی به وسیله سید جمال الدین اسدآبادی و مریدان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو ، رابطه اش با معماران سیاسی بریتانیا و ایالات متحده از طریق سرویس های جاسوسی و چهره های پر نفوذ و مراکز طراحی های خارجی این دو کشور، جای هیچ گونه پرسشی باقی نگذاشته است ، همه جا به صورت فعال و با کلاه سیلندر انگلیسی و داغ عمو سام دیده می شود . این سایه ، پیش از کودتای سال 1952 قد می کشد ، از کاخ سلطنتی فاروق و ارگان های دولتی او می گذرد و جهان عرب را می پوشاند. و در حالی که رگ و پی شبکه معلوم است و بازوهای اقتصادی ، نظامی و فرهنگی اخوان تعریف و عملکرد خود را داشته اند و رابطه شان با لندن و واشینگتن همواره به وسیله ی محققان و نویسندگان غیر وابسته ی آمریکائی و اروپائی فاش شده است ، در هر کشوری ، بنا به شرایط آن کشور ، و بنا به انتظاراتی که رهبران ستاد آن کشور داشته اند ، سیاست خاصی را پیش برده و مناسبات درونی و بیرونی خاصی را سازمان داده است . منتها ، در هر کشوری ؛ چه در زادگاه خود مصر ، یا در فلسطین و اردن و عربستان و سوریه و لبنان و ترکیه و تونس و مراکش و ایران ، فراموش نکرده است که با هر نامی ؛ « چه اخوان المسلمین ، یا سلفیه و نهضت آزادی و عدالت و ده ها نام و عنوان دیگر در سراسر دنیای اسلام » ، به صورت قدرت حکومتی در سایه ، یا قدرت سیاسی آماده برای انتقال به مدیریت دولتی عمل کند . برای حفظ و استحکام این سیاست ، در هر کشوری و با هر نام و هر میزان اختلاف نظری با ستاد قاهره ، یا سایر ستادها و مراکز ، نوع رابطه با عناصر و عوامل قدرت غالب جهانی و اصل قرار دادن مبارزه ای بی امان با کمونیسم و ملی گرائی ، که همواره در مرکز توجه قدرت های غالب نیز قرار داشته است ، تشکیل دهنده ی مواد مقدماتی ی برنامه های این شبکه مخوف برای بازگرداندن اسلام به دوران خلفا و توسعه و تعمیق پان اسلامیسم بوده است .
اخوت جاسوسان اسلامی !
بنابراین ، شبکه ی اسلامی و مافیائی معروف به اخوان المسلمین ، برای حفظ و توسعه ی موقعیت خود در جوامع اسلامی ، و بخصوص کشورهای عربی، همواره به سیاست پدر بزرگ خود سید جمال الدین اسدآبادی و فرزندان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو و سعید رمضان و فوجی دیگر از ایشان در داشتن رابطه های مشخص با سرویس های جاسوسی بریتانیا و ایالات متحده و سایر کشورهای اروپائی و عربی و آفریقائی ، وفادار مانده است .
سعید رمضان از آخرین رهبران سرشناس و موثر اخوان المسلمین که در سال 1940 – دوازده سال پیش از کودتای ناصر و یارانش – ، معارف اسلامی را نزد حسن ال بنا رهبر پیشین اخوان المسلمین آموخته بود و مرکز اسلامی ژنو به عنوان یکی از قدرتمندترین مراکز اقتصادی و سیاسی اسلامی از طرح های اوست که به دست خود او به اجرا در آمد ، از نمونه های شاخص ماموریت برای قدرت غالب است. رمضان در جریان پدید آمدن و رشد و نفوذ افسران جوان ، از طرف های درگیر با ملک فاروق بود که به دستور ملک فاروق ، در سال 1947 نشریه ی « شهاب » او تعطیل شده بود .
نویسنده سوئیسی سیلوین سون در روزنامه سوئیسی لاتمپ که از نشریات سرشناس این کشور است ، افشا می کند که بنا به اسناد محرمانه ی از طبقه بندی خارج شده ، دردهه ی 60 دولت سوئیس به عنوان میزبان سعید رمضان در مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، او را به خاطر داشتن نقطه نظرهای ضد کمونیستی می ستوده است .
نویسنده در این گزارش به افشای مدارکی از پرونده ی سعید رمضان در اثبات روابط مشخص او با سرویس های محرمانه غربی ، تاکید می کند که رهبر سرشناس اخوان المسلمین مامور اطلاعاتی انگلیسی ها و آمریکائی ها بود و در خدمت پلیس فدرال سوئیس هم قرار داشت.
به روز بودن مساله از این جهت قابل تامل است که این مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، هم اکنون به طور مشخص در مقام حلقه ی ارتباطی ستادها و مراکز مختلف شبکه ی مخوف اخوان المسلمین عمل می کند و با دست باز ؛ چه به لحاظ مالی ، یا آموزشی و سیاسی و فرهنگی و تامینی ، در وقایع جاری مصر و سوریه و تونس و اردن و فلسطین ، نقش های خود را بازی می کند. منتها ، بازی این نقش در مصر ، بیش از سایر مراکز فاجعه به بار آورده و درست مثل شاگردان حزب اللهی خود در ایران ، دست هایش را علنی به خون آزادیخواهان مصری آلوده است .
کمک ها و همیاری های استعمارگران در ایجاد پان اسلامیسم و اخوان المسلمین ، طراحی های گسترده در جهت استفاده های وسیع ابزاری از آن ها برای تعمیق سلطه و تامین منافع امپریالیستی ، موقعیت کنونی اخوان المسلمین و همه ی جریان های مرتبط با پان اسلامیسم را در صحنه ها و بازی خونین مختلف ، روشن تر می کند. حرکت از اسدآبادی به مورسی و از محمد عبدو به خمینی ، به خلاف آن چه در مقاطع گوناگون تعریف شده ، زمینه های آشکار برگ ریزان ، چهره ی ملال آور خزان و یخبندان قطور زمستان است ، نه « بهار». تفاوت فلاکت با « نهضت » را ، در عمل اسلامیست ها می توان با چشم غیر مسلح نیز آشکارا دید.
حرکت افسران آزاد مصر در سال 1952 ، می توانست مستقیما منتسب به اخوان المسلمین یا عناصر نفوذی انگلیسی و آمریکائی باشد . عناصر عضو اخوان المسلمین در جرگه های افسران آزاد و عوامل نفوذی سرویس هاس محرمانه ی بریتانیا و ایالات متحده و بعضی دیگر از کشورهای اروپائی نیز، دراین جریان کم نبودند . حتی انورسادات در بالاترین رده ی افسران آزاد ، مثل خیلی های دیگر، رسما عضو اخوان المسلمین بود. به هر حال شبکه ای اسلامی به نام اخوان المسلمین ، در مقابل سلطنت ملک فاروق صف آرائی خود را داشت و تا اعماق دربار و دولت و ارتش فاروق هم نفوذ کرده بود. بنابراین ، برای خودش یک پا مدعی بود و می خواست هر حرکتی در جهت براندازی شاه فاسد را مال خود کند. روحیه استقلال طلبانه ی جمال عبدالناصر ، دایره ی نفوذ گرایش های سوسیالیستی و وجود افسران جوانی که نه حاضر بودند تن به وابستگی و فرمانبری در دهند ، و نه می خواستند به صورت ابزاری در دست شبکه ی مخوف اخوان المسلمین و سرویس های محرمانه بریتانیا و ایالات متحده عمل کنند ، مسیر و مقصد براندازی را ، از مبدا پاک کرده بود و حداقل آن بود که اجازه نمی داد آب های آلوده این امکان را پیدا کنند تا چشمه وجریان چشمه را با رخنه و نفوذ خود آلوده کنند . واقعیت این بود که با وجود نفوذ اتحاد جماهیر شوروی ، جریان های طرفدار کرملین هم نتوانستند عنصر وابستگی را وارد جریان آب کنند ؛ اگرچه درک واشینگتن غیراز این بود. اما درک واشینگتن غلط بود. همان گونه که این تلقی نسبت به دولت ملی دکتر محمد مصدق در ایران (1953) ، یاکوب آربنز در گواتمالا ( 1954) سالوادورآلنده در شیلی (1973) غلط بود . به هر صورت ، این اشتباه محاسبه ، بخصوص از 1954 که ناصر به عنوان رئیس جمهوری قدرت کامل را به دست گرفت ، راه را برای پیشروی او به سمت هدف های تعیین شده هموارتر می کرد . واقعیت این بود که روابط نظامی و اقتصادی با کرملین ، از ناصر و هم سفران او نتوانسته بود عده ای « توده ای » بسازد .
مساله اساسی برای واشینگتن آن بود که جمال عبدالناصر به خلاف سایر رهبران آمریکای لاتین و آفریقا ، با طرز تفکر و ترسیم آینده ای انقلابی ، قلب استراتژی آمریکای پس از جنگ جهانی دوم را که حوزه ی نفتی عربستان سعودی بود ، تهدید می کرد. ناصر علاوه بر همه ی توانائی هائی که در جهان عرب ، از جمله در حاکمیت متولیان کعبه پیدا کرده بود ، کار نفوذ را به جائی کشانده بود که حتی بعضی از اعضای خانواده سلطنتی عربستان سعودی را به رهبری شاهزاده طلال و در جریانی موسوم به « شاهزادگان آزاد » ، تحت تاثیر خود قرار دهد و جذب خود کند . این جریان ، خواهان ایجاد جمهوری عربی شده بود و منافع سرشار شرکت های نفتی آمریکائی در عربستان را مورد تهدید جدی قرار داده بود .
ایالات متحده که توانسته بود با استفاده از شاخه ی ایرانی اخوان المسلمین به رهبری آیت الله ابوالقاسم کاشانی و گماشتگان لندن و واشینگتن در ارتش و سایر نهادها و موسسات اداری ایران ، دولت ملی و منتخب دکتر محمد مصدق را به عنوان نخستین تجربه ی براندازی در سی آی ا سرنگون کند ، با وجودی که درست یک سال بعد (1954) توانسته بود به عنوان دومین تجربه یاکوب آربنز را در گواتمالا براندازد ، نتوانست در فاصله ی میان تجربه های ایران و آمریکای لاتین ، با جمال عبدالناصر در مصر چنین کند .
گذشته از دخالت مستقیم نیروی هوائی ایالات متحده و فرانسه و بریتانیا در نخستین درگیری نظامی میان اسرائیل و مصر که به جنگ شش روزه ژوئن 67 معروف شد، و دخالت های اقتصادی و کوشش در نفوذ میان افسران و کادرهای ارتش مصر ، ایالات متحده که بنا به اسناد مدارک موجود، دستی پرکار در شبکه ی مخوف اخوان المسلمین داشته است ( به صیغه ی ماضی نقلی ) ، سعی می کرد در همه ی سال های از سال 1954 تا مرگ ناصر در سال 1970، اخوان المسلمین را چه مستقیما ، یا از طریق گماشتگان خود در عربستان سعودی ، به عنوان مانع و سدی جلو پای ناصر و مبارزات گسترده او بگذارد. اخوان المسلمین که از فرزندان کارخانه ی مذهب سازی لندن است و زمینه سازان و بنیان گذارانش سید جمال الدین اسدآبادی ، محمدعبدو ، حسن بنا، سعید رمضان و خیلی های دیگر ماموران چند جانبه بودند ، با وجه مشترک کمونیسم ستیزی می توانست به مثابه پنجه ای درنده برای سرویس های محرمانه غربی عمل کند . این وجه مشترک ، که هنوز و همچنان از بهانه های ایدئولوژیک اسلام سیاسی در وحدت عمل با اربابان آمریکائی و اروپائی ست ، در نتیجه ی اعمال و رفتار و سیاست های برنامه ریزی شده ی خود ، مدام مزاحم ناصر بود .
زمانی که ناصر به تبعید رهبران و فعالان اخوان المسلمین پرداخت و باکی از نتیجه ی اقدام خود به دل راه نداد، پادشاهی عربستان سعودی با کمال میل آغوشش را به روی عناصر تبعیدی گشود و با وارد کردن آنان به بازار و جریان پول ، تا سال 1970 و مرگ ناصر و جانشینی انورسادات ، آنان را تبدیل به افراد و جرگه های بسیار پولدار کرد و با استفاده از آنان و ثروتی که به هم زده بودند، نهادهای بانکی جدید خود را با کمک موسسه های بانکی ، مالی و بانک های معروف آمریکائی و اروپائی به راه انداخت . به این ترتیب ، پس از مرگ ناصر ، جانشینی انورسادات و بازگشت کلان سرمایه داران و خرده پاهای اخوان المسلمین از عربستان سعودی و شیخ نشین های حاشیه جنوبی خلیج فارس به مصر، اخوان المسلمین زمینه های اقتداری عمیق و گسترده را در عرصه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، آموزشی و نظامی برای خود فراهم کرد.
در خلال سال 1954 که ناصر علیه نجیب موضع گرفت و سرانجام زیرکانه او را کنار گذاشت، اگر چه اخوان المسلمین غیر قانونی اعلام شده بود ، اما در سراسر مصر حضوری قدرتمند داشت. نه تنها افسر بلند مرتبه ای به نام انورسادات عضو اخوان بود و پس از مرگ ناصر اخوانی ها را از عربستان و خلیج فارس به مصر باز گرداند، بلکه نجیب هم که در واقع فرماندهی کودتای 1952 علیه ملک فاروق را به عهده داشت و پس از کودتا هم رئیس جمهوری شد ، به دار ودسته ی اخوان المسلمین تعلق داشت . بنابراین ، ناصر از هرطرف در محاصره اخوانی ها بود و در واقع اگر در آن خلاء هولناک جهان عرب ، از چنان محبوبیت عجیب و غریبی برخوردار نمی شد ، باید در همان زمان کشور را دو دستی تقدیم اخوانی ها می کرد و خود تبدیل به ابزار سیاسی آنان می شد ، کما این که انورسادات ناچار شد چنین کند تا مرحله ای که دید حکومت را دارد از دست می دهد و ارباب هم چندان از اوج گرفتن محصول خود راضی نیست، چرا که احتمال دارد از حوزه و حدود اختیار خارج شود .
در آخرین مرحله ی توسعه ی قدرت جمال عبدالناصر ، وقتی ایالات متحده و بریتانیا نتوانستند در مصر طرحی مثل « پروژه آژاکس » ایران برای براندازی مصدق را اجرا کنند و اخوان المسلمین هم غیر قانونی اعلام شده بود و می رفت تا اهرم های قدرت شبکه در اسکندریه و سوئز و قاهره را هم به خطر اندازد، تصمیم به کشتن ناصر گرفت و اقدام کرد .
برنارد لوئیس شرق شناس معروف و مامور سابق اطلاعاتی بریتانیا، برآن است که شورش اخوان المسلمین علیه ناصر، پس از ملاقاتی که در سال 1954 میان رهبران فدائیان اسلام ایران و اخوان المسلمین مصری در قاهره صورت گرفت آغاز شد. از او به طور مشخص در « بازی شیطان» رابرت دریفوس نقل می شود که پس از ملاقات نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام در ژانویه سال 1954 در مصر ، نخستین درگیری ها میان اخوان المسلمین و ارتش رژیم ناصر صورت پذیرفت . همو می گوید :
« ... در حالی که بریتانیا و ایالات متحده با آتش بازی می کردند و به سازمان دادن آدم کش های اخوان المسلمین برای قتل جمال عبدالناصر مشغول بودند ، مدارکی وجود دارد که ثابت می کند اخوان المسلمین با آدم کشان خشونت گرای اسلامی دیگری در ایران به نام فدائیان اسلام همکاری می کرد . یکی از بنیان گذاران فدائیان اسلام آیت اللهی بود ( آیت الله ابوالقاسم کاشانی ) که برای سرنگون کردن دولت دکتر محمد مصدق با سی آی ی کار می کرد ...» [ و روحانی جوانی به نام روح الله موسوی خمینی معاون کاشانی بود که در قلب تظاهرات تهران علیه دکتر محمد مصدق و برای بازگرداندن محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، مدیریت می کرد ].
در سال 1954 ، پیوندهای اخوان المسلمین و فدائیان اسلام ایران چنان مستحکم شد و توسعه یافت که در نتیجه ی آن ، بنیادگرائی اسلامی در دهه ی پنجاه تبدیل به یک پدیده جدی بین المللی شد و ایالات متحده توانست محکم ترین ابزار را برای پیشبرد سیاست های توسعه طلبانه ی خود در منطقه پیدا کند . برای رسیدن به این مقصود ، ناصر باید ترور می شد . این حرکت در حالی صورت گرفت که رهبران اصلی اخوان المسلمین ، مثل حدایبی ، مخفی شده بودند ، اما سرانجام روز بیست و ششم اکتبر همان سال ، یکی از اعضای اخوان المسلمین ، پنج گلوله به سمت ناصر شلیک کرد که نتوانست او را از پا بیندازد .
بنابراین ، رفت و بازگشت اعضا و هواداران اخوان المسلمین ، در جریانی ساده اتفاق نیفتاد و با محاکمه ی سران آن ها و غیر قانونی اعلام شدن تشکیلات شان همراه بود .
اگرچه اخوانی ها توانستند پس از مرگ ناصر و به قدرت رسیدن انورسادات موقعیت خود را در مصر تثبیت کنند و به تقویت نظامی ، سیاسی و مالی خود در جهان عرب وتوسعه حضور خود در کشورهائی مثل سوئیس و آلمان و فرانسه بپردازند، اما سرانجام بر سر حد و حدود قدرت و دایره ی نفوذ ، با انورسادات به مشکل برخوردند تا نوبت به حسنی مبارک رسید.
در سه دهه حاکمیت حسنی مبارک ، او که بودجه ی ارتش خود را مستقیما از ایالات متحده می گرفت ، با آمریکائی به این توافق رسید که اخوان المسلمین نسبت به حاکمیت در موقعیت مادونی باقی بماند. نظر کارشناسان سی آی ا ، استخبارات عربستان و سازمان های امنیت اردن و سوریه ، با وجود درگیری های سنگینی که در مقاطع مختلف پیش آمده بود ، به این نتیجه ره برده بود که وجود و حضور اخوان المسلمین برای جلوگیری از رشد سازمان های تندرو اسلامی ضروری است و تا زمانی که می توان از این شبکه ی مخوف استفاده ی ابزاری کرد ، دلیلی ندارد که با حضورش پای درگیری های جدی رفت .
چند بار هم در مقاطع مختلف ، حسنی مبارک اقدام به قلع و قمع خفیف اخوانی ها و کشاندن آنان به دادگاه کرد که به نظر کارشناسان آمریکائی و اروپائی ، نتیجه اش به سود شبکه بود ، نه به زیان آن . با هر ضربه ای ، همان گونه که با هر ضربه ای بر سایر سازمان های تند رو اسلامی ، اقبال جوانان مسلمان نسبت به آن بیشتر شد. بنابراین، حتی این نتیجه به بار آمد که دولت های اروپائی؛ مثل آلمان ، دست و بال آنان را به بهانه ی رعایت اصول دموکراتیک و حقوق بشر باز بگذارند و سرویس های امنیتی ، چه به صورت های نفوذی ، یا از فاصله ، بر روند رشد و کار آن ها نظارت کنند .
بنا به اسناد ، مدارک و شواهد عینی ، اروپائی ها ، بخصوص آلمانی ها، به اخوان المسلمینی ها همان قدر پرو بال و آزادی عمل داده اند که به فعالان حماس و حزب الله لبنان و جریان های مذهبی و حتی مذهبی – دولتی ایران و علوی های ترکیه و سوریه .
اخوان و کارت بازی سیاسی
اخوان المسلمین ، بخصوص در زادگاه خود مصر ، زودتر شیوه های بازی کردن با کارت های زمینی را یاد گرفته است تا جریان هائی مثل القاعده و نیروهای نظامی اسلامی دربخش های وسیعی از خاورمیانه و شمال آفریقا . تعیین سیاست های منطقه ای ، بر مبنای شرایط آن منطقه یا کشور هم ، ریشه در همین تسلط نسبی دارد. در پنجمین سال حکومت روح الله خمینی ، اگر اشتباه نکنم یکی از روزنامه های لوموند یا فیگارو نوشته بودند که می شود گفت حکومت اسلامی رفته رفته قوانین زمینی را یاد گرفته است.
با این تلقی ، جریان متمرکزی مثل اخوان المسلمین ، از همان سال های پیش از کودتای سال 1952 افسران آزاد مصری ، شیوه های بازی با کارت های زمینی و قانونمندی سیاسی را یاد گرفته بود. نگاهی به حرکات خود اسدآبادی و شاگردان ارشدش محمدعبدو و حسن ال بنا و سعید رمضان و حدایبی و فوجی دیگر از زاد ولد ایشان ، و بخصوص رابطه های خود اسدآبادی با انگلیسی ها وفرانسوی ها و روسها بر سر فروش کالای « پان اسلامیسم » ، نشان می دهد که اگر چه مقصد و مقصود بازگشت به صدر اسلام و دوران خلفا اعلام می شد ، اما حضرت ایشان علم سیاست و سیاست خارجی و اساسا جنس و فایده روابط خارجی و موضوع و فایده ی برقرار کردن رابطه را ، دست کم از وزرای امور خارجه ی خمینی و خامنه ای بهتر می شناخت .
نوع و جنس بازی سیاسی ، در شرایط حاکم بر تونس حکم نمی کرد که حکومت اخوانی ها مستقیما از سایه به آفتاب برود ، یا در اردن و لبنان کنونی . اما در چهار چوب نظری اخوانی ها، اکنون شرایط در مصر و سوریه ، با وجود تفاوت هائی در گروه بندی و ژئوپلیتیک اسلامی و دایره نفوذ امپریالیست ها ، ملی ها ، دموکرات ها ، چپ ها و سایر گرایش های مذهبی ی ادیان دیگر، یا مذاهب دین اسلام ، موقعیت های متفاوتی دارد. این موقعیت متفاوت را ، حتی اگر مقرون به واقعیت نباشد ، دستگاه تبلیغاتی اخوان المسلمین که از پشتوانه ی مالی کلانی برخوردار است ، می تواند با خریدن برنامه ، برنامه گذار ، خبرنگار ، خبربیار ، دبیر ، سردبیر، مدیر، صاحب سهم ، یا مالک نهادهای وسیع خبری در سراسر جهان ، و بخصوص مراکز جهان سرمایه ، واقعی جا بیندازد. مثلا این واقعیت را که دستگاه های مذهبی دین اسلام ، یا دستگاه های مذهبی هر دین دیگری ، می توانند دموکرات باشند و می شود آنان را زمانی که به کسب قدرت سیاسی نائل می شوند ، حاملان «دموکراسی » ، یا دست پائین مفاهیم نزدیک به دموکراسی، و در آخرین مرحله ی این بازی زمینی، « دموکراسی اسلامی » نامید . اگر بشود با قرار دادن « دموکراتیک » میان « جمهوری » و «اسلامی » ، نوعی از حکومت را در نظر آورد که هم اسلامی باشد و هم دموکراتیک ، پس سید محمد خاتمی و اخوان المسلمینی ها هم می توانند حامل چیزی به نام دموکراسی اسلامی باشند. به هر حال ، کلاهبرداری فقط در مورد بادام زمینی و ملک و املاک و حساب بانکی و دریافت دستمزد از کشورهای ذینفع صورت نمی گیرد. آن ها که نان را به هر قیمتی میل می فرمایند ، ضمنا می توانند نان شان را در هر چیزی هم بزنند و میل کنند .
شرایط پس از ناصر ، نوسان ها و حرکات پاندولی ی یک دهه حاکمیت انورسادات و تنش های سه دهه حکومت حسنی مبارک ، که در نهایت به جا افتادن اخوان المسلمین انجامید ، حکم می کند که با وجود اغتشاش جاری در جهان اسلام ورقابت های علنی ی مذهبی بر سر تمرکز خلیفه گری میان ریاض و آنکارا و قاهره و تهران ، و بخصوص رقابت های گسترده میان حکام و اپوزیسیون حکام بر سر نزدیک شدن و نزدیک تر شدن به قدرت های غالب جهانی ، اکنون اخوان المسلمین زمینه را مناسب ببیند و پس از شصت سال انتظار ، از سایه به آفتاب کوچ کند . حالا در فاصله ی میان سایه تا آفتاب ، چه ویرانی هائی رخ می دهد و چه خون هائی ریخته می شود ، حکم الله و لندن و واشینگتن است و باید که چنان شود تا « آزادی و عدالت » اسلامی از مفهوم به مصداق در آید !
برای کسب قدرت سیاسی ، از همان سال 1928 که اخوان المسلمین به مثابه رشد جنبش پان اسلامیک سید جمال الدین اسدآبادی و محمدعبدو و ماموران کارکشته و مسلط بریتانیا به وسیله ی حسن آل بنا تشکیل شد، رهبران و مدیران این شبکه به نظریه های پدربزرگ خود در جهت ایجاد امکان وفادار ماندند . به خلاف اسدآبادی و عبدو که از طریق انجمن های مخفی و گروه های زیر زمینی و جنبش فراماسونی عمل می کردند، رشید رضا که در سال 1898 نشریه هفتگی فانوس دریائی را به قصد گسترش پان اسلامیسم مورد نظر اسدآبادی و عبدو منتشر می کرد و به همین دلیل به محمدعبدو در قاهره پیوست و نقش دستیار او را که بعدها مفتی مصر شده بود به عهده گرفت ، بر آن بود که « انجمن های اسلامی » باید علنی باشند و در جهت کسب قدرت سیاسی و قرار دادن قدرت های سیاسی زیر نفوذ شبکه ی مخوف اخوان ، علنی عمل کنند، در همه ی کشورهای اسلامی شاخه داشته باشند و ستادشان هم مکه باشد . در همان زمان ، محمد عبدو از حمایت بی دریغ لرد کرامر انگلیسی حاکم مطلق مصر برخوردار بود و ، بنابراین ، فعالیت رشید رضا نمی توانست بدون موافقت بریتانیا انجام شود .
پیش از انقلاب اکتبر 1917 و رشد گرایش های سوسیالیستی در جهان عرب ، مهمترین وظیفه رشید رضا و اخوان او ، بخصوص در مصر ، حمله های شدید به ناسیونالیست های مصر به موازات تبلیغ گسترده ی دین بود . رشید رضا و حامیان انگلیسی اخوان المسلمین ، در سال های پیش از وقوع انقلاب اکتبر ، ناسیونالیسم را در طبیعت خود جریان سکولاری می دانستند که مانع تاثیر گذاردن تبلیغات گسترده ی دینی اخوان المسلمین در جهان عرب می شد . البته ناسیونالیست ها هم چنان رشد کرد بودند که با رشیدرضا به تقابل بر می خواستند و بنا برهمین مضمون بود که تیراژ وسیع « فانوس دریایئ » رشیدرضا باعث وحشت مرکز اسلامی قاهره و ریاض شده بود . رشید رضا ، بخصوص در مصر و ترکیه ، ناسیونالیست ها را از« کفار » تبلیغ می کرد و در واقع حکم به قلع و قمع آنان می داد .
پس از وقوع انقلاب اکتبر 1917 و تاسیس اتحاد جماهیر شوروی که جهان عملا دوقطبی شد ، اخوان المسلمین وجه مشترک تازه ای با انگلیسی ها پیدا کرد . پیش از انقلاب اکتبر، انگلیسی ها و در حیات خلوت آن ها معماران سیاسی آمریکای شمالی ، ناسیونالیسم و رشد جنبش های ناسیونالیستی را خطری جدی برای حفظ ، تامین و گسترش منافع خود در جهان تلقی می کردند . بنابراین ، با محصول مشترک شان اخوان المسلمین که ناسیونالیسم را خطری جدی در راه تبلیغ و گسترش دین تلقی می کرد ، همسو می شدند و با وجود این وجه مشترک و وابستگی رهبران اخوان المسلمین به سرویس های محرمانه و وزارت خارجه و شخصیت های ظاهرا محقق و در باطن مامور امنیتی ، موارد اختلاف را « برادرانه » میان خود حل و فصل می کردند . همان گونه که وجه مشترک یهودی ستیزی بخش های از مسلمانان را با هیتلر همسو کرده بود و حتی مفتی فلسطین در جریان جنگ دوم سراز رادیو برلین در آورده بود ، حالا وجه مشترک کمونیسم ستیزی هم می توانست مبنای جدیدی برای وجه مشترکی دیگر و بسا جدیدتر و تهدید کننده تر از ناسیونالیسم باشد .
به هر صورت ، پس از سال 1885و ملاقات سید جمال الدین اسدآبادی با مقام های جاسوسی و روابط خارجی برتیانیا برای جا انداختن نظریه وحدت جهانی اسلام ، بخصوص میان مصر ، ترکیه ، ایران و افغانستان علیه روسیه تزاری ، و بعدها ورود دو وجه مشترک ناسیونالیسم ستیزی و کمونیسم ستیزی ، اخوان المسلمین روز به روز بیشتر به استعمارگران و بعدها به امپریالیسم جهانی به رهبری ایالات متحده نزدیک شد تا امروزه که در مصر بازیگر نقطه عطفی در تاریخ سیاسی مصر باشد .
سیاست اعلام نشده واشینگتن
در این نقطه ی عطف ، سیاست خارجی ایالات متحده در حمایت از حکومت های جهان عرب به طور اخص و جهان اسلامی به طور اعم ، دچار تغییر کیفی محسوسی شده است . این تغییر ، در وقایع جاری مصرو و تونس و لیبی و سوریه واردن و ترکیه و ایران و کشورهای دیگری که در فاصله ها و با ابعاد مشخص ، اما در عین حال متفاوتی زیر ذره بین قرار گرفته اند، محسوس است.
تاریخ سیاسی اخوان المسلمین از 1885 که پایه های نظری خود را ریخته ، تا 1928 که مراحل و فراز و نشیب هائی را برای رفتن پای تاسیس گذرانده ، و از 1928 تا وقایع کنونی در جهان عرب ، و بخصوص هم اکنون در نقطه ی عطف خود مصر، مختصاتی دارد که آن مختصات به ما می گویند اخوانی ها می توانند بنا به مصالح ایدئولوژیک خود و مصالح قدرت های امپریالیستی ، ساختمان جدیدی را علیه گرایش های ناسیونالیسیتی ، سوسیالیستی و در مفهومی عام تر ، علیه هر گونه تمایل دموکراتیک در جامعه ، بالا ببرند . با توجه به سیاست جدید ، اما رسما اعلام نشده ی واشینگتن و لندن ، اخوانی ها بنا به پیشینه و تجربه های دوره ی ناصر در دهه ی 60 میلادی ، و دهه های پس از ناصر ؛ یعنی از قرار گرفتن انور سادات در راس قدرت تا جریان تدوین پیش نویس قانون اساسی جدید و ماجرای فرمان های محمد مورسی رئیس جمهوری منتخب شبکه ی مخوف اخوان المسلمین ، می توانند نمونه ی تجربی و مناسبی در سیاست های جدید کاخ سفید و بریتانیا باشند . بنا به اطلاعات سرویس های جاسوسی آمریکا و انگلیس از مصر ، محصول مشترک انگلیس و آمریکا می تواند با ارتش و ملیشیا و توده های هواداری که در اختیار دارد ، این سیاست را پیش ببرد.
بنا به تحلیل ها ، ملاقات ها و روابط علنی و پنهانی ، معماران سیاسی ایالات متحده و لندن به این نتیجه رسیده اند که به جای حمایت از حکومت های دیکتاتوری ، از حکومت های اسلامی حمایت کنند .
در برخورد با این سیاست ، ذهن ناظر متوجه این نکته می شود که معیارهای جدید برچه اساسی مورد بحث قرار می گیرد و شاخص کارخانه های مذهب سازی و مطلق سازی و حکومت سازی و محصولاتی از این دست که وظیفه شان مسموم کردن مردم است ، در سال های آغازین از دومین دهه ی قرن بیست و یکم چیست ؟
تقسیم حکومت ها به انواع دیکتاتوری ، استبدادی ، دموکراتیک ، سوسیالیستی و انواع ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک ، از پیش و بنا به پیشینه ها و تجربه ها و تعریف هائی ، وجود داشته و نوعی به نام ، یا با ترکیب حکومت دینی ، که خاستگاهش همان حکومت اسلامی است ، اگر چه به صورت مادی قبلا وجود داشته ، اما به صورت مستقل تازگی دارد .
حکومت های دیکتاتوری ، یا استبدادی ، در درجات مختلف ، می توانسته اند دینی ، و به طور اخص اسلامی هم باشند . البته هیچ دیکتاتوری حاضر نیست بپذیرد که دیکتاتور و مستبد است، اما از بیرون می شود حکومت های پاکستان ، ترکیه ، اردن ، عربستان ، مراکش ، عراق، افغانستان ، سوریه ، مصر و ... بخصوص در راس همه ایران را مثال زد . همه ی این حکومت ها ، اسلامی هم هستند که درجات دیکتاتوری و میزان ها و معیارها و شدت و ضعف مذهبی بودن شان ، تفاوت هائی دارد .
حالا ولی ، معلوم شده است که « حکومت اسلامی » ، یا همان « حکومت دینی » ، به زعم معماران سیاسی واشینگتن و لندن ، و به نظر علمای علم بورژوازی ، نوعی خاص از حکومت است که از دیکتاتوری و استبدادی هم فراتر می رود ، یا نه ، از آن فروتر است و ، به هر حال ، نوعی خاص است که باید در علم سیاست به انواع حکومت ها افزوده شود !
طرح مساله ی حمایت از حکومت های اســـلامی ، به جای حمایت از دیکتاتـورهــا ، پس از تسخیر ظاهرا قانونی پارلمان مصر به وسیله حزب « آزادی و عدالت » و « حزب نور » و بخصوص پس از شدت گرفتن درگیری مسلحانه علیه حکومت بشاراسد ، در رسانه های معروف به « اصلی »ی آمریکائی و اروپائی عمومیت یافته است . در طرح این سیاست حمایتی ، اخوان المسلمین در انتقال از سایه به حکومت باید اطمینان یابد که بریتانیا و ایالات متحده به عنوان صاحبان اصلی محصول ، در شرایط کنونی نیز ، مثل نزدیک به یک قرن گذشته ، از تولید اسلامی خود به عنوان ابزاری مفید و کارساز در جهان عرب و جوامع اسلامی حمایت خواهند کرد .
بنابراین ، به خلاف تحلیل های یک سونگرانه و نا درستی که از وقایع دوسال گذشته در مصر و تونس و لیبی و سوریه و یمن و بحرین ، و به خصوص در این مورد مصر ، صورت پذیرفته ، اولا که « انقلاب » ی در مصر صورت نگرفته و فقط پان اسلامیست های متمرکز در اخوان المسلمین سرانجام به این فرصت تاریخی دست یافته اند تا به کسب حاکمیت سیاسی نائل شوند، ثانیا طبقه حاکم و « دولت آمریکا » در هیچ شرایطی عقب نشینی نکرده بوده اند تا دوباره وارد میدان شوند ، سه دیگر آن که اخوان المسلمین از همان ژانویه 2011 ، به طور منظم و با برنامه ای دقیق توانست نیروی مسلح و سیاسی و میدان پرکن و اراذل و اوباش و ارتش تحت سلطه ی خود را در صحنه به صحنه ی واقعه ، جا به جا کند و به بازی کردن با مطالبات مردم بپردازد.
تفاوت اساسی مانور اخوان المسلمین در مصر ، با مانور حزب الله زیر فرمان خمینی در ایران، رابطه اش با نیروهای نظامی ، پلیس ، نیروهای امنیتی و در راس همه شان ارتش بود. خمینی مجبور شد « ارتش شاهنشاهی » را بشکند و به موازات بالا بردن ساختمان متشکل از نیروهائی به نام « کمیته » و « بسیج » و « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » ، آن را با نظارت « انجمن های اسلامی » در واحدهای دور و نزدیک ارتش بازسازی کند ، اما اخوان المسلمین اساسا حتی پیش از کودتای 1952افسران آزاد علیه ملک فاروق ، در ارتش و سایر نهادهای قدرت نفوذ موثری داشت.
در هجده سالی که از وقوع کودتا در سال 1952، تا مرگ جمال عبدالناصر در سال 1970 گذشت ، اخوان المسلمین مدام به وسیله ی پادشاهی دست نشانده ی عربستان و سرویس های محرمانه ی برتیانیا و ایالات متحده تقویت شد و در حالیک که شخصیت و عمل انقلابی ناصر توانسته بود جهان عرب را به صورت معنوی و مادی تحت تاثیر خود قرار دهد ، اما قدم به قدم و لحظه به لحظه در معرض تهدید های علنی واحدها ، نیروها و عناصر وابسته به اخوان المسلمین قرار داشت و چنان شرایط دشواری را می گذراند که اگر لحظه ای غفلت می کرد ، سرنگون شده بود .
اخوان المسلمین حتی در زمان ناصر و دهه ی شصت ، توانسته بود نه تنها به یمن پول های کلان و پترودلارهای عربستان سعودی ، فرماندهان رده ی بالا و افسران موثری را در ارتش مصر مال خود کند ، بلکه به کمک همان افسران و آموزش های مخفیانه ی انگلیسی ها و آمریکائی ها ، ملیشیای قدرتمندی برای خود بسازد . همین شبه نظامیان اخوان المسلمین بودند که در زمان ناصر در اسکندریه و سوئز و نقاط دیگر ، حتی به مراکز نظامی او حمله ور شدند و در جنگ شش روزه به وطن پرستان مصری پشت کردند ، و حتی بر سر راه شان مانع تراشیدند .
اخوان المسلمین نه تنها پس از بر سرکار آمدن انورسادات با آمریکائی شدن ارتش مصر مخالفت نکرد ، بلکه این چرخش سیصد و شصت درجه ای را مورد حمایت کامل هم قرار داد. در اثر همین چرخش و وابستگی ، و بر مبنای نفوذی که قبلا در ارتش مصر داشت ، اخوان المسلمین هیچ مخالفتی هم نکرد که ارتش مصر علنا سالی یک میلیارد و دویست میلیون دلار از ایالات متحده کمک مالی بگیرد و این « کمک مالی ! » ، بدون نظارت مجلس و سایر نهادهائی که در هر کشوری می توانند حق نظارت داشته باشند ، مستقیما به حساب ارتش واریز شود و سلطه ی ارتش بر موسسات در آمد زا را باعث شود. بنابراین ، یک سر رابطه میان بخش ثروتمند و ثروت زای اخوان المسلمین در مصر با رده های بالای ارتش مصر، گردش در آمدها و سرمایه های مشترک در مراکز تولیدی و بازار بوده است که سرقت قیام مردم از طرف اخوانی ها و اربابان شان ، تا کنون نگذاشته است کمترین خدشه ای بر سلول هایش وارد آید .
دقیقا برای حفظ همین رابطه و اقدام مشترک برای مهار مطالبات قیام بود که اخوانی ها پس از کسب قدرت سیاسی در مجلس و کاخ ریاست جمهوری ، بی درنگ مهره هائی را در ارتش جا به جا کردند. عزل و نصب های فوری به وسیله محمد مورسی در ارتش مصر ، مشخصا به این معنی بود که قدرت واحدهای وابسته به اخوان المسلمین بیشتر، و میدان مانور اخوان المسلمین در ارتش گسترده تر و قابل اعتماد تر شود. در غیر این صورت ، یعنی چنانچه این مراد حاصل نمی آمد، رئیس جمهوری منتخب اخوان المسلمین محمد مورسی ، در جریان اعتراض های نوامبر و دسامبر 2012 مردم به پیش نویس قانون اساسی و فرمان های 22 نوامبر او ، سر انجام روز پنجشنبه ششم دسامبر2012 از ارتش نمی خواست که دو باره از پادگان ها به شهر باز گردد و حفاظت از کاخ ریاست جمهوری را به عهده بگیرد .
معنی این حرکت ، که نه شتابزده بود و نه از سر ناچاری ، بلکه کاملا حساب شده صورت پذیرفته بود ، نشانه ی تحکیم قدرت اخوان المسلمین در ارتش مصر بود. اصل قدرت ، در زمان دیکتاتوری حسنی مبارک هم وجود داشت ، والا که وقتی که در اواخر ژانویه 2011 ، و از میدان به در شدن پلیس و نیروهای امنیتی ، حسنی مبارک از ارتش خواسته بود تا برای « حفظ نظم ! » به شهرها بریزند ، سخنگوی اخوان المسلمین به عنوان طرف دیگر ، رسما با ورود واحدها و تانک های ارتش به قاهره و تا محورهای میدان تحریر موافقت نمی کرد و خود از میدان بیرون نمی رفت .
در نوامبر 2011 که مردم برای استحکام حضورشان در میدان تحریر، دو باره به این میدان هجوم بردند ، این بار از اخوان المسلمینی ها و نمازجماعت شان خبری نبود . ارتش وابسته به اخوان المسلمین و مزدور ایالات متحده ، آمده بود و تداوم اعتراض دیگر ضرورتی نداشت . مقصد اخوان المسلمین مجلس بود که در مشارکت با همزادش حزب نور ، به آن دست یافته بود و فرصتی می خواست تا جا به جا شود و به کاخ ریاست جمهوری برود . اگر رای می خواست که به حد کافی نفر داشت و تازه کم هم که می آورد ، سلفی ها بودند . مگر مقصد اسدآبادی و عبدو و حسن بنا و سعید رمضان و سایر علمای بنیانگذار و مامور چند جانبه ، غیر از این بود ؟
حالا ، اخوان المسلمین 64 سال از کودتای افسران آزاد فاصله دارد . شصت و چهار سال پیش، این تجربه را در پرواربندی شبه نظامیان قداره بند به عنوان شاخه نظامی غیر رسمی نداشت ، صاحب شانزده بانک و ثروتی افسانه ای که بلافاصله پس از ثروت یهودی ها و مسیحی ها اعدادی غیر قابل تصور را در ذهن منعکس می کند ، نبود ، چنین نفوذی در ارتش مصر نداشت ، مراکز تولید و تجارت مصر در چنگش نبود ، در اتحادیه های کارگری و احزاب و سازمان های مصری ، این گونه پنهانی چنگ نینداخته بود ، رابطه اش با اربابان آمریکائی و انگلیسی به این حد گسترده و عمیق نبود، از حمایت جریان های اسلامی ، مثل حزب الله حاکم بر مردم ایران ، این گونه برخوردار نبود که پدیده ی متعفنی به نام « رهبر مِعظم ! » مزدوران و اراذل و اوباش ایرانی ، چنین مجیزش را بگوید و ... لابد اسرائیل هم چندان ناخشنود نباشد که محمد مورسی فرمان براند و اخوان المسلمین حکومت کند. به هر حال ، با محصول مشترک بریتانیا – ایالات متحده و ریاض ، راحت تر می توان کنار آمد تا با القاعده و طالبان و این « جیش » و آن « لشگر» که مثل قارچ از زمین اسلام سبز شده اند.
27 دسامبر 2012