Thursday, December 17, 2015

حکایت

آورده اند که دو روباه از شدت گرسنگی رو به سوی خانه ای آوردند ،تا بلکه مرغ یا جوجه ای شکار کرده و رفع گرسنگی کنند...به محض اینکه وارد خانه شدند،یکی از انها مرغی بر دهان گرفت و چون خواستند بیرون ایند،روباه دگر نظر کرد و((عبای شیخی)) را دید و رو به سوی ان دگری کرد و گفت: ای برادر بیا و از خیر این شکار بگذریم ؟!!!...
- روباه دگر گفت چرا ؟؟؟...
- گفت: از قرار اینجا خانه ((شیخ شهر)) است،... شیخ را رحم و شفقت نباشد…چون صبح بیدار شود و بفهمد ما مرغش را ربوده ایم، در شهر بانگ سر می دهد که ((گوشت روباه حلال است)) و نسلمان را بر می چیند….بهتر انکه امشب را گرسنه سر کنیم.
جامع التمثیل صفحه ۲۱۱