آن زمانی که نان را در شهر تقسیم میکردند...
به زنی تنها حتی اندک سهمی از نانها را ندادند.....
و او به ناچار از تن خویش سهمی داد به مردان،تا که هر شب لقمه نانی را تهیه کند.
یکی هست در محله ما... ! همه او را برای یک شب دوست دارند..
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند....او با کسی کاری ندارد...
خودش را میفروشد،و نان شبش را میخرد...
حأج آقا میگوید باید از محله برود،چون تمام جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدیها با یک فاحشه به در شدند،ولی فاحشه با این همه مسجدیها به راه راست هدایت نشد؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدیها نه.
هدایت
به زنی تنها حتی اندک سهمی از نانها را ندادند.....
و او به ناچار از تن خویش سهمی داد به مردان،تا که هر شب لقمه نانی را تهیه کند.
یکی هست در محله ما... ! همه او را برای یک شب دوست دارند..
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند....او با کسی کاری ندارد...
خودش را میفروشد،و نان شبش را میخرد...
حأج آقا میگوید باید از محله برود،چون تمام جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدیها با یک فاحشه به در شدند،ولی فاحشه با این همه مسجدیها به راه راست هدایت نشد؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدیها نه.
هدایت
No comments:
Post a Comment