این مصاحبه یکی از آن همه زن ایزدی است که از طرف داعش به غنیمت گرفته شده و برای فروش به شهر موسل برده شدن،... یه زن نوزده ساله که یه پسر هم داره به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرده و آنچه رو بر سرش اومده رو چنین نقل کرده است: داعش که به شهر رسید، زنان و کودکان و مردان را از هم جدا کرد. مردان را با طناب بستن و بعد گلوله باران کردن. شوهر و برادر شوهر و پدرشوهرم جزء همین مردانی بودن که چنین کشته شدن. ما رو ابتدا به شیخ بدر، بعد به بعاج و از اونجا به شنگال بردن. اونجا بود که به همراه تعدادی زن دیگه به موسل فرستاده شدیم. داعشیها هرچه از دهنشان در میامد بارمان میکردن، به ما میگفتن که دین شما بیخود است، باید مسلمان بشین و با خوندن چند جمله میخواستن ما رو مسلمان کنن. زنان میانسال و کهنسال را از دختران و زنان جوان جدا کردن. برای همین از موسل به بعد از مادرشهرم خبری ندارم و فقط من و خواهر شوهرم با هم موندیم. به ما گفتن شما رو میبریم به خونههاتون ولی ما رو به یه خونه بزرگ بردن و گفتن هرکسی که اینجا میاد چارهای نداره جز اینکه شوهر داده بشه. با ۱۰-۱۵ هزار دینار ما رو خرید و فروش میکردن. روزانه ده بار به میان ما میآمدن و هر که را که میخواستن، میبردن. مخصوصا دختران باکره رو میبردن و بکارتشان را ضائل میکردن. نظامیانی بودند که زنی رو میخریدن، او رو دو روز پیش خودشون نگاه میداشتن، ازش خسته که میشدن او را به کس دیگری میفروختن. یکی از آنها دختری رو به رانندهاش فروخت. با گوشهای خودم شنیدم که تعدادی به زبان ترکی حرف میزدن و برای خریدن دختران آمده بودن. بعضی هم از اعراب سوریه بودن. تعدادی از خریداران به زور لباس عروس تن زنان و دختران میکردن و آنها را با خود میبردن. چیز شرمآوری نیست اگر بگم که من هم به یک مرد عرب سوریهای فروخته شدم اما نمیدونم با چه قیمتی! اون مرد بهم گفت که تو دیگه زن منی. پدر و مادرت رو هم فراموش کن، همشون رو کشتیم، کردستان عراق هم الآن دست ماست…
خبرنگار ازش پرسیده که چطور نجات پیدا کرده؟ میگه که یه شب حدود ۱۲ شب پسرم که همراهم بود، خیلی تشنهاش بود، گریه میکرد و آب میخواست. یه جایی بویم که در رو به رومون بسته بودن.یه در پلاستیکی بود، هرچی در زدم کسی جوابمو نداد. در رو شکستم و برای پسرم آب آوردم. نگاه که کردم دیدم فقط سه نفر تو خونه هستن که سه تاشون هم خوابیدن. منم از فرصت استفاده کردم و فرار کردم. کمی که رفتم شانسی وارد یه خونه شدم که عرب بودند. داستانم رو براشون تعریف کردم و اونها هم بهم اطمینان دادن که ازم محافظت میکنن. فرداش مرد صاحبخونه من رو سوار ماشینش کرد. به هر کدوم از پاسگاههای بازرسی داعش که میرسیدیم میگفت این همسرمه. من رو به یه جایی رسوند که خیلی نزدیک به جبهه کوردها شدم. از اونجا راه رو بهم نشون داد، من هم را افتادم تا خودم رو به پیشمرگهای کورد رسوندم. اونها هم من رو به کرکوک آوردن. از شهامت دختران ایزدی میگه که حاضر نبودن به هیچ وجه تسلیم بشن و اغلب با تهدید به مرگ حاضر به خروج از اون خونه میشدن. میگه که : سه نفر از دختران از اهالی وەردیێ از ترس اینکه بهشون تجاوز بشه، خودکشی کردن، قبل اینکه دست داعشیها بهشون برسه خودشون رو خفه کردن! این زن نمیخواد عکسش و اسمش علنی بشه از ترس اینکه داعش مادر شوهر و خواهر شوهرشو که همچنان اسیر هستن، بکشه… این متن ترجمه مصاحبه زیر است از زبان کوردی که رووداو با این زن ایزدی انجام داده است.
خبرنگار ازش پرسیده که چطور نجات پیدا کرده؟ میگه که یه شب حدود ۱۲ شب پسرم که همراهم بود، خیلی تشنهاش بود، گریه میکرد و آب میخواست. یه جایی بویم که در رو به رومون بسته بودن.یه در پلاستیکی بود، هرچی در زدم کسی جوابمو نداد. در رو شکستم و برای پسرم آب آوردم. نگاه که کردم دیدم فقط سه نفر تو خونه هستن که سه تاشون هم خوابیدن. منم از فرصت استفاده کردم و فرار کردم. کمی که رفتم شانسی وارد یه خونه شدم که عرب بودند. داستانم رو براشون تعریف کردم و اونها هم بهم اطمینان دادن که ازم محافظت میکنن. فرداش مرد صاحبخونه من رو سوار ماشینش کرد. به هر کدوم از پاسگاههای بازرسی داعش که میرسیدیم میگفت این همسرمه. من رو به یه جایی رسوند که خیلی نزدیک به جبهه کوردها شدم. از اونجا راه رو بهم نشون داد، من هم را افتادم تا خودم رو به پیشمرگهای کورد رسوندم. اونها هم من رو به کرکوک آوردن. از شهامت دختران ایزدی میگه که حاضر نبودن به هیچ وجه تسلیم بشن و اغلب با تهدید به مرگ حاضر به خروج از اون خونه میشدن. میگه که : سه نفر از دختران از اهالی وەردیێ از ترس اینکه بهشون تجاوز بشه، خودکشی کردن، قبل اینکه دست داعشیها بهشون برسه خودشون رو خفه کردن! این زن نمیخواد عکسش و اسمش علنی بشه از ترس اینکه داعش مادر شوهر و خواهر شوهرشو که همچنان اسیر هستن، بکشه… این متن ترجمه مصاحبه زیر است از زبان کوردی که رووداو با این زن ایزدی انجام داده است.
No comments:
Post a Comment